طنز در مطبوعات ۳)

1 - شب با دیدن صبح رنگش پرید .

2 ـ از بس روده درازى کرد ، دکتر جراح دستور داد نیمى از روده اش راقطع کنند.

3 ـ با تبسم او دلم ستاره باران شد.

4 ـ وقتى خبرى دهان به دهان بچرخد حتما بودار مى شود چون خیلى هامسواک نزده اند.

5 ـ گاهى اوقات دکترها تشخیص مى دهند و عزرائیل درمان مى کند.

6 ـ درخت سایه اش را به کسى نفروخت و باران هم از کسى آب بهاء نگرفت.

7 - بعضى از نگاه ها صداى قشنگى دارند.

8 - با چراغ سبز چشمانش دلم از چهار راه زندگى گذشت.

9 - آب نبات ترش ، شیرینى بد اخلاقى است.

10 - وقتى نمکدان را مى بینم دلم شور مى زند.

11 - بعضى ها امنیت «قضایى » مى خواهند و بعضى ها امنیت «غذایى ».

12 - اگر فکرتان سر جایش نیست ، حتما دارد جایى کار مى کند .

13 - قبل از اینکه «پا »یتان بلغزد ، «دست » نگهدارید.

14 ـ بز بز قندى اولین بز دیابتى تاریخ است.

15 ـ گاهى اوقات مهمان از پشت سر زیباست.

16 ـ در بازار صداقت ، گرانى بیداد مى کند.

روزنامه فرهنگ جنوب چاپ اهواز شماره ۱۴۶۴ یکشنبه ۳۱ خرداد ۸۸

طنز در مطبوعات (۲)

۱ـ بعضى ها زندگى مى کنند و بعضى ها وقت زندگى را مى گیرند.

۲ـ وقتى از مرحله پرت شدم، فکرم آسیب دید.

۳ـ زمستان سر خیلى ها را کلاه گذاشت.

۴ـ در قمار زندگى، با تک خال محبت مى توان برنده شد.

۵ـ سرنوشت یعنى سوخت و ساخت و پاخت و نباید باخت.

۶ـ مشق نگاهش، جوهر قلمم را تمام کرد.

۷ـ شاید حکیم نظامى، پزشک ارتش بوده است.

۸ـ دیگران کاشتند ولى ما خریدیم و خوردیم!

۹ـ شاید پوست موز همان کشتى گیر حرفه اى باشد.

۱۰ـ غذاى فقر در زمستان ، سرما خوردگى بود.

۱۱ـ بعضى ها راه را عوضى مى روند و بعضى ها عوضى راه مى روند.

۱۲ـ تنها پشت گرمى اش، آفتاب داغ بود.

۱۳ـ خیلى از موش ها به گربه ها هم محل سگ نمى گذارند.

روزنامه فرهنگ جنوب چاپ اهواز شماره ۱۴۷۰ یکشنبه ۷ تیر ۸۸

طنز در مطبوعات (۱)

۱ـ از بس مریض بود خط شکسته اش را هم گچ گرفت.

۲ـ کلیه نوشته هایم سنگ ساز شده است.

۳ـ شست پایم گاهی از روزنه جورابم سلام میکند.

۴ـ دیوار از چشم چرانی پنجره شاکی شد.

۵ـ نوه ام از مینی"بوس" های من کلافه شد.

۶ـ برای اینکه حرفهای پخته بزنم ، به کلاس آشپزی رفتم.

۷ـ خیلی از زنها مثل کتاب هستند ، زیبایی جلدشان توجه دیگران را جلب می کند.

۸ـ وقتی آب گل آلود شد ، ماهیها از فرصت استفاده کردند و همدیگر را بوسیدند.

۹ـ باد دیوانه وار کتابم را ورق زد.

۱۰ـ وقتی چشمهای نخودیش را دیدم از آبگوشت خوشم آمد.

۱۱ـ هر وقت کاسه صبرم لبریز میشود ، جرعه ای از آن را می نوشم.

۱۲ـ سطل زباله بر اثر مسمومیت غذایی در گذشت.

۱۳ـ با شوهرش مثل کتاب رفتار میکرد ، معمولا فصلهای تکراری و خسته کننده را نمی خواند.

۱۴ـ چون دستش کج بود دکتر دستور فیزیوتراپی داد.

۱۵ـ شیر بز بز قندی شیرین است .

۱۶ـ ضربان قلب همه نژادها با یک ریتم می زند.

۱۷ـ بعضی از نگاهها صدای قشنگی دارند.

۱۸ـ آنهایی که بلند فکر میکنند ، هیچ وقت کوتاه نمی آیند.

۱۹ـ بعضی ها فکرشان به جایی نمی رسد و بعضی ها دستشان .

چی میگید؟

آگهی جالب یک فروشگاه

اگر از صاحب این تابلو بپرسیم این چیه میگه ؛؛؛؛؛عزیزم زندگی خرج داره؛؛؛؛؛؛؛؛

عشق حقیقی

عشق

با سلام :

امروز واسه مخاطبین گرامی سایت یه داستان که حالا باید ببینیم شما چه برداشتی از این داستان دارید براتون بنویسم

این داستان از اینجا شروع میشه که یک پسر جوانی بود که از نداشتن قدرت بینایی بسیار رنج میبرد .نمی توانست با کسی ارتباط بر قرار کند این پسر جوان با یک دختر جوان و زیبا رو آشنا میشه دختره از صداقت این پسر خیلی خوشش میاد و شیفته این پسر جوان قصه ما میشه . که حتی دختره برای ایجاد یک زندگی مشترک با این پسر نابینا ابراز تمایل میکنه. و این دو عاشق هم میشن. پسره میگه من یه آرزو از خدا دارم که فقط بتونم بینایی ام را بدست بیارم و سیرت زیبای تو رو ببینم . از این ماجرا میگذره و یک روز به پسر جوان خبر میدن که تو میتونی بینایی ات را به دست بیاری با عمل کردن / پسر جوان عمل میشه و بینایی اش را با پیوند چشم به دست میاره . بعد میگه که میخوام اون دختر جوان را ببینم که واقعا شیفته او هستم . ولی وقتی دختر را میبینه که متوجه میشه اونم نابیناست. به اون میگه که من دیگه به تو علاقه ایی ندارم و همین حالا منو فراموش کن . دختر جوان سکوت میکنه. پسر با خشم میگه که از جلوی چشام دور شو. در همون لحظه دختر جوان با خنده ایی تلخ و معنا دار به پسر جوان میگه: باشه من میرم ولی مواظب 2 تا چشم های من باش.

این بود سرنوشت عشق و شیفتگی که درس های زیادی میتونیم از اون بگبریم:

1) فداکاری

2) بی وفایی

بقیه رو شما مخاطبان از این داستان که میتونه به واقعیت بپیونده را بگید .

منبع : سایت فان 2 فان.ای آر